گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
آیات الاحکام
جلد دوم
کتاب الوصیۀ



اشاره
این کتاب در بیان وصیت است و آن چه ملحق است به او و وصیت در اصل لغت اسمی است بمعنی وصل از وصا یصی بمعنی
و وجه تسمیه آنست که «2» و در شرع عبارتست از مالک گردانیدن کسی عینی را یا منفعتی را بعد از موت خود «1» وصل یصل
و در این کتاب ده آیتست: «3» وصیت شرعی مستلزم متصل گردانیدن تصرف بعد از موت است بتصرف قبل از موت
1) و یا بمعنی عهد از اوصی یوصی __________________________________________________)
ایصاء و از اینست قوله تعالی وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیا اي عاهدنی بالصلاة و أمرنی بحفظها و اقامتها. چنانچه
میگویند: اوصی ایصاء فلانا بکذا: عهد الیه فیه. و مثل اینست یوصی (بالتشدید) توصیۀ فلانا بکذا اي عهد الیه فیه. و وصیۀ در تمام
موارد اشتقاق بمعنی واحد استعمال شده است. و آن معنی عهد است از جهت اطراد معناي عهد در کلیه موارد استعمال و در تمامی
مشتقات آن. ( 2) وصیت بمعنی جعل خلافت و ولی عهد قرار دادنست خواه در لغت و خواه در شرع و عرف عام باین معنی که
موصی در حال زندگی و اختیار دیگري را خلیفه و ولی عهد خود گردانیده که پس از فوت وي مثل او در امورات وي تصرف
صفحه 116 از 346
بکند و این عهد و جعل خلافت گاهی متعلق باشد بحفظ اولاد وي و گاهی راجع بتصرف در اموال طبق موارد تعیین شده و گاهی
راجع به تصاحب اموال به قدري که وصیت نموده تا بعد ثلث و گاهی به انجام وظایفی که تعیین نموده است از قبیل عبادات و
صدقات و سایر اعمال توصیه شده. [.....] ( 3) و بنا به گفته ما موصی خلافت در حال زندگی خود را متصل گردانیده به خلافت وي
پس از مرگ. به اعطاي خلافت و ولی عهد گردانیدن دیگري را چنانچه در شرح وصیت عروة الوثقی مفصلا بیان کردهایم. آیات
الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 196
سورة البقرة آیه 180 تا 182
الایۀ الاولی قوله تعالی فی سورة البقرة کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَ َ ض رَ أَحَ دَکُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَیْراً الْوَصِ یَّۀُ لِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ بِالْمَعْرُوفِ
حَ  قا عَلَی الْمُتَّقِینَ فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما سَمِعَهُ فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ فَمَنْ خافَ مِنْ مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ
بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ یعنی نوشته شده است و مندوب گردانیده شده است بر شما اي مؤمنان وقتی که حاضر شود
یکی از شما را مرگ اگر بگذارد مال بسیار وصیت کردن از براي پدر و مادر و خویشاوندان بطریق عدل و راستی ثابت است این
حکم ثابت بودنی بر پرهیزکاران پس هر کس تغییر دهد این وصیت را بعد از آن که شنیده باشد آن را و معلوم او شده باشد پس
این است و جز این نیست که گناه آن تغییر بر آن کسانست که تغییر میدهند آن را به درستی که خداي تعالی شنواست کلام ایشان
را داناست مر ایشان را پس هر کس که گمان برد ازو وصیت کننده میلی را از حق بباطل بر سبیل خطاء یا سهو یا ارتکاب گناهی را
بر سبیل عمد پس اصلاح کند میان آن وصیت کننده و ورثه و کسی که وصیت از براي او واقع شده پس نیست هیچ گناهی بر آن
به آیت «1» اصلاح کننده به درستی که خداي تعالی آمرزنده و مهربانست. بدان که بعض مفسران گفتهاند این آیت منسوخ است
میراث و آن قول اوست یُوصِ یکُمُ اللَّهُ فِی أَوْلادِکُمْ تا آخر و بحدیث نبوي صلی اللَّه علیه و آله و سلّم که (ان اللَّه اعطی
1) بدان که در تحقق نسخ ثبوت __________________________________________________)
تنافی و تضاد وجود اتحاد در موضوع و محمول و نسبۀ بلکه در امور هشت گانه معتبر است پس وقتی که منافات در میان دو حکم
مرتفع شد به سبب عدم اتحاد در موضوع و محمول و نسبۀ آن وقت حکم به نسخ لغو خواهد شد و معلوم است که مفاد آیه وصیت
مغایر با مفاد آیه میراثست از جهت این که آیت وصیت صریحست در تشریع توصیت مال در صورت ثروت بر والدین و اقربین و
شک نیست که پدر و مادر وارث هستند بالاصالۀ بحکم آیت میراث و توصیه حکم زائد است که براي حفظ احترام و مراعاتشان
ایشان تشریع شده است. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 197 کل ذي حق حقه الا لا وصیۀ لوارث یعنی به درستی که خداي
تعالی داده است بهر صاحب حقی حق او را بدان و آگاه باش که نیست هیچ وصیت از براي وارث و ظاهر این سخن مبنی بر آنست
که کتب بمعنی فرض است چنانکه در آیت کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیامُ واقع شده. و با وجود این به غایت ضعیف است. زیرا که مضمون
آیت میراث منافات ندارد بوجوب وصیت از براي وارث بلکه مؤید اینست. چه اکثر آیات میراث مشتمل است بر اثبات وصیت. و
(1 «__________________________________________________) 1» حدیث اگر چه منافات دارد
تنافی حدیث (الا لا وصیۀ لوارث) با آیه کُتِبَ عَلَیْکُمْ إِذا حَ َ ض رَ أَحَ دَکُمُ الْمَوْتُ معلوم نیست از جهت احتمال این که مراد از نفی
وصیت به وارث عبارتست از وصیت به وارثی دون آخر به طوري که دیگران (اولی به ارث) را از ارث محروم داشته ترکه را
مخصوص به موصی له نماید و بدیهی که این قسم وصیت جایز نیست از جهت منع از حقوقی که خداوند متعال بهر صاحب حق
عطاء فرموده است چنانچه اول خبر باین معنی تصریح میکند که ان اللَّه أعطی کل ذي حق حقه. و بالجملۀ وصیتی که موجب منع
کلیه حق وراث باشد تشریع نشده است و اما وصیت که موجب حرمان بالکلیه نباشد تا بحد ثلث صحیح و نافذ است بموجب سنت و
آیه هم به توضیح اخبار منطبق به آن میشود بدون این که نسخ لازم آید. ولی مقداري زیاده از ارث اگر وصیت بشود امریست
صفحه 117 از 346
مندوب و نافذ مادامی که زیاده از ثلث نباشد مگر در صورت اجازه وراث زیاده از ثلث را. و اما اقربین پس اگر آنها هم وارث و
اقرب از دیگران هستند مثل فرزندان آن وقت ایشان هم پس از اخذ سهم الارث مقداري زیاده را بعنوان مال الوصیۀ میبرند و این
هم امریست مرغوب و نافذ مادامی که زیاده از ثلث نباشد و در صورت زیاده از ثلث موقوف به اجازه وراثست و اما اگر ابعد هستند
فقط مال الوصیۀ را اخذ مینمایند تا بثلث آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 198 فاما خبر آحاد است و کتاب منسوخ نمیشود
بخیر آحاد نزد محققان علماء اصول از مؤالف و مخالف. با آن که اولی آنست که مراد از کتب مطلق تکلیف است که شامل است
ندب را نه فرض و ایجاب. یا آن که مراد از نفی وصیت در حدیث نفی وصیت است به زیاده از ثلث. زیرا که تخصیص سنت
بکتاب بهتر است از نسخ کتاب به سنت اگر چه جایز باشد وقوع آن. و مؤید عدم نسخ آیت مذکوره است آن که روایت کردهاند
از امام باقر (ع) که چون پرسیدند از آن حضرت که آیا جایز است وصیت کردن از براي وارث فرمود که آري جایز است و این
آیت را خواند. و قول او إِذا حَ َ ض رَ ظرفیست متعلق بما بعدش که الوصیۀ است. یا آن که وصیت مصدر است و جایز نیست تقدیم
معمول مصدر بر او خصوصا وقتی که معرف بلام باشد بنا بر تخصیص این قاعده بما عداي معمول ظرف.
__________________________________________________مگر با اجازه و این حکم در شرع
اسلام بموجب سنت و آیه قرآنی ثابت است بدون نسخ و این آیه با آیه ارث اصلا منافات ندارد چنانچه در کتاب اثبات الایات
مفصلا نوشتهایم. و بالجملۀ منافاتی ندارد در میان مفهوم آیت ارث که بالاصالت بعنوان قرابت مجعول گردیده است با مفهوم آیت
وصیت موصی که تشریع شده است چون که اولی مجعول خود شرع مقدسی است و ثانی مجعول موصی است به تجویز شرع. پس
در صورت تحقق وصیت بر والدین و اقربین در صورتی که مانع از ارث نباشند دو سهم میبرند (یکی) بعنوان ارث اصالتی علی ما
فرضه اللَّه تعالی (دومی) بعنوان وصایۀ علی ما جوزه اللَّه سبحانه و در صورت وجود مانع از ارث حق الوصایۀ را میبرند إلی الثلث
(و الزائد یتوقف علی الاجازة) و علت منع از ارث متعدي به منع از وصیت نمیباشد چنانچه در محلش مفصلا مرقوم شده است.
آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 199 یا متعلق است به محذوفی که مفسر اوست مصدر مذکور یعنی کتب علیکم الوصیۀ
للوالدین و الاقربین اذا حضر. و تقدیم مفعول حضر بر فاعلش از جهت مجرد اهتمام است و هم چنین تقدیم متعلقات (کتب) بر
فاعلش که الوصیۀ است از جهت مزید اهتمام است بشأن آنها. و بر این قیاس است توسیط شرط که ان ترك خیرا است در میان
جزاء که کتب است با معمولات. و مراد از حضور موت ظهور آثار مردن است. و وجه زیاده کردن احد به آن که اظهر و اخصر آن
بود که گفتی اذا حضرکم الموت ترکتم خیرا تنبیه است بر آن که مراد از کتب علیکم حکم بر آحاد است نه بر مجموع و مراد از
خیر مال کثیر است چنانکه مختار اصحاب ماست. از جهت آن که مرویست از امیر المؤمنین علیه السلام که در آمد نزد یکی از
محبان خود در حین مردنش و مر او را هفتصد درهم بود یا ششصد درهم بود پس گفت اي امیر المؤمنین آیا وصیت بکنم آن
حضرت فرمود که نه از جهت آن که خداي تعالی گفته است إِنْ تَرَكَ خَیْراً و نیست ترا مال بسیاري. و بعضی گفتهاند که مراد
مطلق مال است چنانکه در قول او وَ إِنَّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدِیدٌ تفسیر کردهاند. و مراد از ترك مال ترك مال است بالقوة قریب بفعل.
زیرا که ترك مال بالفعل نزد موتست نه در زمان وصیت نزد ظهور آثار موت. و وجه مذکر آوردن فعل با آن که فاعل او مؤنث
است و آن الوصیۀ است آنست که وصیت مؤنث غیر حقیقی است با فصل کثیر میان فعل و فاعل مذکور یا آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 200 آن که وصیت ایصاء است و ازین جهت مذکر آورد ضمیر راجع به او را در قول او: (فَمَنْ بَدَّلَهُ بَعْدَ ما
سَمِعَهُ). و مراد از اقربین جمیع خویشاوند است خواه وارث باشند و خواه غیر وارث زیرا که جمع معرف بلام مفید عموم است. و
مراد از قول او (بِالْمَعْرُوفِ) بالعدل است یعنی وصیت کردن به راستی مثل آن که به زیاده از ثلث مال نباشد و ضرر نرساند به ورثه و
به چیزي که وصیت کند و ترجیح نکند توانگران را بر درویشان. و قول او حقا مفعول مطلق تأکید لغیره است و فعل او محذوفست
وجوبا یعنی حق حقا یعنی ثابت است ندب وصیت مذکوره بر متقیان ثابت بودنی و در تقیید به متقیان اشارتست به ندب وصیت
صفحه 118 از 346
مذکوره. و آن که کتب بمعنی ندبست نه بمعنی فرض. و معنی قول او فَإِنَّما إِثْمُهُ عَلَی الَّذِینَ یُبَدِّلُونَهُ آنست که گناه نیست وصیت
کنندگان را به سبب تبدیل وصیت او بغیر حق بلکه گناه آن تبدیل کسانی راست که مرتکب آن شدهاند مثل وصی و گواه و وارث
و غیر ایشان. و قول او (إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ) تهدید و وعید است کسانی را که تبدیل وصیت کنند. و قول او (خاف) بمعنی توقع و ظن
است. و در قول او (و موص) دو قولست: یکی اسم فاعل باب افعال از اوصی یوصی دیگر اسم فاعل باب تفعیل از وصی یوصی و
معنی هر دو یکیست و (جنف) به تحریک میل است از حق بباطل و اثم مطلق گناه است و تردید میان ایشان اینجا بنا بر تخصیص
جنف است بخاطر یا سهو و تخصیص اثم بعمد یا تخصیص جنف به وصیت آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 201 بحرام و
تخصیص اثم به سایر وجوه بطلان. و قول او (إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ) وعد است مر مصلحان را به رحمت و مغفرت و پوشیده نماند که
«1» آیت مذکوره دلالت میکند بر مشروعیت و ندب وصیت
1) از آیه شریفه با ضمیمه احادیث __________________________________________________)
وارده از حضرات معصومین علیهم السلام احکامی مستفاد میگردد: (یکی) این که ثابت است بر شخص مکلف وصیت قبل از
مرگ در صورت مشاهده آثار موت. (دومی) وصیت براي ما ترك مشروع است و سنت حضرت رسول (ص) به زبان پیشوایان
دینی توضیح میدهد که وصیت بمال تا بقدر ثلث نافذ است و زیاده از آن موقوف به اجازه وارث است. (سومی) این که لازم است
که شخص از ثلث مال در موقع وصیت مقدار بیشتر از سهم براي پدر و مادر و اقربائی نزدیک وصیت کند. (چهارمی) این که
وصیت متوفی را نباید تغییر داد. (پنجمی) وصیت متوفی در باره اشخاص ایجاد حقوق مینماید که عدول از آن تجاوز بحق و ظلم
میباشد. (ششمی) این که اگر وصیت متوفی بر خلاف حکم الهی باشد شخص عالم میتواند موافق شریعت وصیت را اصلاح
نماید. (هفتمی) این که اجراي احکام الهی مقدم بر مصالح ظاهري فردي و اجتماعی میباشد چنانچه میفرماید فَمَنْ خافَ مِنْ
مُوصٍ جَنَفاً أَوْ إِثْماً فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. یعنی پس هر که بترسد از این که وصیت موصی عدول از حق و
میل بباطل باشد یا گناهی را مرتکب شود. پس به اصلاح ایشان بکوشد گناهی بر او نیست. (مثلا) اگر شخصی وصیت کند که
نصف مال مرا به پدر و مادرم یا برادرم و یا به شخص دیگري هر چند وارث نباشد و یا در عمل خیر دیگري صرف کنید. اولاد و
وارث آن موصی به آن وصیت راضی نشوند به جهت زیادتی از ثلث میتواند شخص صاحب دانش این وصیت را تغییر داده به
ثلث مال محدود سازد و در این تغییر دادن بر آن شخص گناهی نخواهد بود چون که خداوند متعال به اشخاصی که اصلاح در
وصیت کردهاند رحم کننده بوده و آنها را میبخشد. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 202 از براي خویشاوندان خواه وارث
باشند و خواه غیر وارث بشرط آن که وصیت کننده صاحب مال کثیر باشد مثل ششصد یا هفتصد درهم به قرینه روایت سابقه. و
بعض محققان گفتهاند که اگر ذمه کسی مشغول باشد بحق از حقوق مالیه. واجبست بر او نزد حضور موت و ظن وقوع او آن که
وصیت کند به آن حق به اجماع. و اگر ذمه او مشغول نباشد بحق مالی مستحب است وصیت کردن او نزد حضور موت به اجماع
لیکن شرطست در استحباب آن که مال او زیاده باشد از حد توانگري وارثان.
سورة النساء آیه 12
الایۀ الثانیۀ قوله تعالی فی سورة النساء مِنْ بَعْدِ وَصِ یَّۀٍ یُوصِینَ بِها أَوْ دَیْنٍ یعنی وارثان مذکور در صدر آیت مذکوره مستحق میراثهاي
خود میشوند بعد از اخراج آن چه میت مذکوره وصیت کرده باشد به آن و بعد از اخراج قرضی که میت مذکور داشته باشد و
تفسیر تمام این آیت و تحقیق و توضیح او در کتاب میراث خواهد آمد إن شاء اللَّه تعالی. و غرض از ایراد او در اینجا آنست که
دلالت میکند بر مشروعیت وصیت و وجوب تقدیر وصیت بر میراث و باقی آیات میراث نیز ازین قبیل است مثل قول او مِنْ بَعْدِ
و نیز آیات مذکوره دلالت میکند بر جواز «1» وَصِ یَّۀٍ یُوصِ ینَ بِها أَوْ دَیْنٍ و قول او مِنْ بَعْدِ وَصِیَّۀٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ ( 12 ) و غیر آن
صفحه 119 از 346
وصیت مطلقا خواه تعیین (__________________________________________________ 1) قوله
تعالی مِنْ بَعْدِ وَصِ یَّۀٍ یُوصِ ینَ بِها أَوْ دَیْنٍ و قوله تعالی مِنْ بَعْدِ وَصِیَّۀٍ تُوصُونَ بِها أَوْ دَیْنٍ و قوله تعالی مِنْ بَعْدِ وَصِیَّۀٍ یُوصی بِها أَوْ دَیْنٍ
غَیْرَ مُضَارٍّ کلها فی فی النساء فی الآیۀ الثانیۀ عشر. و قوله مِنْ بَعْدِ وَصِ یَّۀٍ یُوصِ ی بِها أَوْ دَیْنٍ آباؤُکُمْ فی النساء فی الآیۀ الحادیۀ عشر.
فکل واحدة منها تدل علی جواز الوصیۀ للغیر وارثا کان او غیره کدلالتها علی کونها آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 203 کند
موصی چیزي را که وصیت میکند و خواه تعیین نکند و هم چنین تعیین کند کسی را که از براي او وصیت میکند و خواه نکند
پس جایز باشد وصیت کردن به آزاد کردن یکی از دو بنده معین و نیز جایز باشد وصیت از براي یکی از دو کس معین و در هر دو
صورت وارثان تعیین میکنند و قرعه مستحب است از براي دفع تهمت لیکن معتبر نباشد وصیت مطلقا مگر از ثلث ترکه یا کمتر و
اعتبار او در بیشتر موقوف باشد بر اجازه وارثان بنا بر اجماع و روایات اهل بیت علیهم السّلام.
سورة البقرة آیه 260
الایۀ الثالثۀ قوله تعالی فی سورة البقرة وَ إِذْ قالَ إِبْراهِیمُ رَبِّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنَّ قَلْبِی قالَ
فَخُ ذْ أَرْبَعَۀً مِنَ الطَّیْرِ فَصُ رْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِینَکَ سَ عْیاً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ یعنی یاد
کن اي محمد حادثه را که واقع شده در وقتی که گفت ابراهیم (ع) که پروردگار من بنما مرا که چگونه زنده میگردانی مردهها را
گفت خداي تعالی که آیا ندانستهاي قدرت مرا و ایمان نیاوردهاي به قدرت من بر زنده گردانیدن مردهها ابراهیم علیه السلام گفت
که دانستهام و ایمان آوردهام لیکن میطلبم از تو زنده- گردانیدن را تا اطمینان و تسلی دل من در شناختن حقیقت قدرت تو زیاده
شود __________________________________________________ غیر مضار للورثۀ و ذلک انما
یکون فیما اذا اوصی زائدا عن الثلث حتی یرد إلی الثلث الا ان تمضی الورثۀ ما زاد عنه فحینئذ تکون نافذة کما تفسرها الاخبار
الصحاح المرویۀ عن الائمۀ الهداة علیهم السّلام. (فائدة) از آیه شریفه مستفاد میشود که استحقاق وارث بر ارث پس از اداء مال-
الوصیۀ و دین است و لازمهاش عدم انتقال به ورثه است مادامی که وصیت و دین اداء نشده است در صورتی که دین و وصیت
مستغرق ترکه باشد بلکه در حکم مال میت است پس اگر وارث دین و وصیت را اداء نمودند از مال خودشان عین ترکه را اخذ
نمایند و الا دیان اولی هستند از موصی له و از وارث چنانچه صریح اخبار است و در صورت عدم استیعاب زیاده از وصیت و دین
منتقل میشود به ورثه. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 204 و علم الیقین بعین الیقین رسد گفت خداي تعالی که پس بگیر
چهار نوع مرغان را پس مایل گردان ایشان را بسوي خود بعد از آن بنه بر سر هر کوهی از اجزاء آن چهار مرغ جزئی بعد از آن
بخوان آن مرغان را تا بیایند نزد تو بشتاب بدان که خداي تعالی غالبست بر هر چیز داناست بطریق حکمت. بدان که رب منادایی
است مضاف به یاي متکلم که محذوف شده یا حرف ندا یعنی یا ربی و مفعول دوم (أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی است بتقدیر جواب
و معطوف علیه (و لم تؤمن) مقدر است بعد از همزه استفهام یعنی أ لم تعلم و لم تؤمن و قول او «1» ( (کیف تحیی- الموتی
(لِیَطْمَئِنَّ) متعلق است به محذوفی یعنی (سألت لیطمئن قلبی). و مراد از اطمئنان قلب کمال اطمئنان و تسلی دل است برین وجه که
عین- الیقین حاصل شود و از اینجا لازم نمیآید که اصل اطمئنان و یقین حاصل نبوده باشد تا منافی عصمت باشد. و مراد از
استفهام (أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ) با آن که خداي تعالی عالم است به کیفیت معرفت و یقین ابراهیم (ع) آنست که ابراهیم (ع) جواب دهد به
جواب مذکور که دالست بر طلب مشاهده احیاء موتی و بعد از آن احیاء موتی بر وجه مذکور واقع
1) (اقول) سؤال ابراهیم (ع) از __________________________________________________)
کیفیت زنده کردن مردگان است نه از قدرت خدا بمجرد زنده کردن و نه از ثبوت و صحت معاد و از اینست که خداوند از باب
دفع توهم خلق از گفته حضرت ابراهیم (ع) بعنوان استفهام فرمود (أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ) یعنی آیا ایمان به معاد نداري حضرت ابراهیم در
صفحه 120 از 346
جواب گفت آري ایمان دارم ولی میخواهم کیفیت زنده کردن مردگان را در خارج مشاهده کنم براي اطمینان قلب بتمام جزئیات
معاد و چون که تصدیق و ایمان به براهین به ثبوت چیزي متفاوتست با رؤیت وجود خارجی چه حصول اطمینان در صورت مشاهده
در ظرف خارج به تصدق و ایمان به مسأله معاد اقوي است از اطمینان حاصل شده به سبب علم از جهت حصول علم به تمامی
خصوصیات معاد در صورت مشاهده در ظرف خارج. و بنا بر این هیچ اشکالی و محذوري لازم نمیآید اصلا. آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 205 شود تا معلوم شود که ظهور این آیت عظمی بحسب التماس ابراهیم (ع) واقع شد و نیز معلوم شود که
عدم حصول عین الیقین بعد از حصول علم الیقین منافی عصمت ابراهیم (ع) نیست. و در بعض روایات از امام رضا (ع) وارد شده
که در تفسیر این آیت فرمود که حق تعالی گفته بود به ابراهیم (ع) که یکی را از بندههاي خود خلیل و دوست خود خواندهام که
اگر خواهد از من جهت او مرده زنده گردانم و ابراهیم (ع) گمان برده بود که آن بنده اوست پس از این جهت سؤال کرد که بار
خدایا چگونه مرده را زنده میگردانی و چون خداي تعالی گفت که مگر ایمان نیاوردهاي به قدرت کامله من گفت ایمان آوردهام
لیکن سؤال من از جهت آنست که تسلی یابد دل من در تحقیق آن که مرا خلیل و دوست خواندهاي یا دیگري را. و قول او
(فَصُ رْهُنَّ) مأخوذ است از صور به تحریک بمعنی اماله یعنی متوجه گردان بسوي خود این مرغان را و جمع کن ایشان را نزد خود
بعد از آن بکش ایشان را و پاره پاره کن و بر سر کوهی از کوهها حاضر پارهاي بنه بعد از آن بخوان آن پارهها را تا به بینی که
خداي تعالی چگونه زنده میگرداند آنها را و چگونه پارههاي متفرقه مجتمع میگردد نزد تو و زنده میشود به قدرت خداي تعالی.
و مراد از قول او (و اعلم) علم یقین اولی است زیرا که اصل علم یقین حاصل بود ابراهیم (ع) را. و غرض از ایراد این آیت در این
مقام آنست که شیخ رحمۀ اللَّه علیه استدلال کرده باین آیت بر آن که اگر کسی وصیت کند به آن که جزئی از مال او را به فلان
دهند عشر مال او را به او باید داد. و وجه استدلال آنست که خداي تعالی عشر اجزاء آن چهار مرغ را جزئی آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 206 شمرده در این آیت زیرا که کوههاي حاضر نزد ابراهیم (ع) که قسمت فرموده ابراهیم (ع) آن اجزاء را
بر آنها ده کوه بود. چنانکه دلالت میکند بر آن روایت صحیحه عبد اللَّه بن سنان از امام صادق (ع) که گفت زنی وصیت کرد بمن
که ثلث مال مرا بگیر و اداء کن از آن قرضهاي مرا و جزئی از ثلث مال مرا به فلان زن بده. من پرسیدم از ابن لیلی که حکم این
مسأله چیست گفت هیچ چیز نمیرسد به آن زن مگر به تعیین ورثه زیرا که معلوم نیست که مراد از جزء چیست. بعد از آن پرسیدم
آن مسأله را از امام صادق (ع) و جواب ابن ابی لیلی را نیز تقریر کردم. آن حضرت فرمود که دروغ گفته است ابن ابی لیلی عشر
ثلث مال او به آن زن میرسد زیرا که خداي تعالی امر کرد ابراهیم (ع) را که بنه بر سر هر کوهی جزئی از اجزاء آن چهار مرغ و
کوههاي حاضر در آن روز نزد ابراهیم ده بود پس هر جزئی عشري بوده باشد. و مثل اینست روایت ابان بن تغلب از امام باقر (ع). و
شیخ مفید و سلار رحمه اللَّه برآنند که وصیت به جزء مال وصیت است بسبع مال. از جهت قول خداي تعالی (لَها سَبْعَۀُ أَبْوابٍ لِکُلِّ
بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ) مر دوزخ را هفت در است که هر دري را جزئیست از دوزخیان که قسمت کرده شده است بر ایشان زیرا که
خداي تعالی در این آیت بسبع دوزخیان را جزئی از ایشان خوانده. چنانکه روایت ابی بصیر از امام کاظم علیه السّلام. آیات
الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 207 و روایت اسماعیل بن همام از امام رضا (ع) که مشتملند بر جواب این مسأله بر وجه مذکور. بنا
بر این آیت دلالت میکنند بر آن. و مخفی نماند که هر یک از حدیثین مذکورین مستقل است در اثبات دعوي خود و هر یک از
آیتین مذکورتین دلالت میکند بر او به قرینه حدیث پس تعارض باشد میان حدیثین و میان آیتین نیز و نزاع میان فقهاء بر ترجیح
احد متعارضین بر دیگري. لیکن ظاهر آیت ترجیح اول و حدیث اول است از جهت آن که اوفق است به اصل زیرا که اصل آنست
«1» . که از حقوق وارثان که بکتاب و سنت ثابت شده چیزي کم نشود پس هر چند قدر وصیت کمتر است به اصل موافقتر است
1) اقول وصیت به جزء گاهی اضافه __________________________________________________)
میشود بمال و ترکه و گاهی بثلث و در هر صورت بعضی از فقهاء قائل شدهاند به این که راجع بده یک مضاف الیه است مستدلا
صفحه 121 از 346
بروایت معاویۀ بن عمار از حضرت صادق (ع) و بروایت ابان بن تغلب از حضرت ابو جعفر (ع) و بروایت ابی بصیر و عبد اللَّه بن
سنان از حضرت ابی الحسن (ع). مع استشهادهم بالآیۀ الشریفۀ کما فی المتن. و بعضی قائل شدند به این که راجع به هفت یک
مضاف الیه است مستدلا به روایت ابی بصیر از حضرت ابی الحسن (ع) مستدلا به آیه لَها سَبْعَۀُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ و
بروایت اسماعیل عن الرضا (ع) تحقیق مسأله اینست که آیات مذکوره دلالت ندارد که مراد از جزء عشر یا سبع است و روایات
وارده در تفسیر آیات و یا در مقام استدلال به این که مراد از جزء در مقام وصیت عشر و یا سبع است محل نظر است زیرا که در آیه
ثانیه توضیح است بر این که ابواب جهنم سبع است و ازین کلام لازم نمیآید که مراد از کلمه جزء در هر مورد هفت یک است و
هم چنین آیه أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی در مقام بیان جمع آوري اجزاء پاشیده شده است و عشر بودن کوههاي وضع شده بر آنها
اجزاء مرغهاي چهارگانه دلالت نمیکند که مراد از جزء در هر مورد عشر است آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 208
سورة المائدة آیه 106
الایۀ الرابعۀ قوله تعالی فی سورة المائدة یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا شَ هادَةُ بَیْنِکُمْ إِذا حَ َ ض رَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ حِینَ الْوَصِ یَّۀِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْکُمْ
أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ إِنْ أَنْتُمْ ضَ رَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ فَأَصابَتْکُمْ مُصِیبَۀُ الْمَوْتِ تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ إِنِ ارْتَبْتُمْ لا نَشْتَرِي
بِهِ ثَمَناً وَ لَوْ کانَ ذا قُرْبی وَ لا نَکْتُمُ شَ هادَةَ اللَّهِ إِنَّا إِذاً لَمِنَ الْآثِمِینَ یعنی این گروه مؤمنان گواهی معتبر که واقع شود میان شما وقتی
که حاضر شود یکی از شما را سکرات موت در وقت وصیت کردن گواهی دو کس است که صاحب عدالت باشند از مسلمانان یا
از کافران ذمی اگر سفر کرده باشید در اطراف زمین پس رسیده باشد به شما مصیبت مردن در حالتی که نگاه دارید آن دو گواه را
بعد از نماز عصر پس سوگند خورند به خداي تعالی اگر شک آورید در راستی ایشان برین وجه که نمیخریم به خداي چیزي را
که بهاي داشته باشد و اگر چه آن کس که از براي او سوگند میخوریم صاحب خویشاوندان باشد بما و نمیپوشانیم گواهی خداي
تعالی را به درستی که ما هر گاه که گواهی حق را به پوشانیم هر آینه از جمله گناه کاران باشیم. سبب نزول این آیت آن بود که
تمیم بن اوس و عدي بن یزید که نصرانی بود بقصد تجارت از مدینه بیرون رفتند به جانب شام و با ایشان بدیل بن ابو ماریه که
مسلمان بود و از جمله مهاجران بود اتفاق نموده بیرون رفتند چون به شام رسیدند بدیل بیمار شد پس اموال خود را نوشت و در
میان رخوت خود نهاد و تمیم و عدي را خبردار نکرد از آن و گفت به ایشان که بعد از مردن من مال مرا به فرزندان من رسانید.
__________________________________________________و استدلال امام باقر (ع) باین آیت
خالی از شبه تقیه نیست و علاوه تعارض اخبار موجب طریان شبهه است بر مستدل خصوصا با عدم ترجیح یکی از دیگري هر چندي
، که ترجیح با روایات عشر است از جهت تأیید آن با اصل چنانچه مصنف ره ملتفت شده است. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 209 بعد از آن مرد پسر) تمیم و عدي از میان اموال او ظرفی نقرهاي که وزن او سیصد مثقال بود منقش به طلا برداشتند و باقی
اموال او را به فرزندان او رسانیدند. و چون فرزندان او مفصل اموال را از میان رخوت بیرون آوردند مطالعه نمودند ظرف نقره را
ازیشان طلب نمودند ایشان منکر شده مرافعه به مجلس شریف پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلّم افتاد. پس این آیت نازل شد و آن
حضرت ایشان را سوگند داد بعد از نماز عصر نزدیک منبر منور خود و رها کرد ایشان را. بعد از آن ظرف مذکور را در دست
ایشان یافتند گفتند که ما خریده بودیم این ظرف را از بدیل و چون گواه نداشتیم منکر شدیم. پس این مرافعه نیز به مجلس نامی
و مضمون او اینست که اگر از گواهان اول خیانتی ظاهر شود و کس «1» رسالت پناه افتاد بعد از آن آیت ما بعد این آیت نازل شد
دیگر از ورثه سوگند خورند که ما احق و اولاییم ازیشان. پس عمرو بن العاص و مطلب بن ابو رفاعۀ که از وارثان بدیل بودند
سوگند خوردند که ظرف مذکور حق ماست و تمیم و عدي خیانت کردهاند در آن و ما از خریدن ایشان خبر نداریم. پس پیغمبر
صلی اللَّه علیه و آله و سلّم ظرف نقره را به ایشان داد. و چون تمیم و عدي دعوي شراي ظرف مذکور نمودند و گواه نداشتند
صفحه 122 از 346
1) و هو قوله تعالی فَإِنْ عُثِرَ عَلی __________________________________________________)
أَنَّهُمَا اسْتَحَقَّا إِثْماً فَآخَرانِ یَقُومانِ مَقامَهُما مِنَ الَّذِینَ اسْتَحَقَّ عَلَیْهِمُ الْأَوْلَیانِ فَیُقْسِمانِ بِاللَّهِ لَشَهادَتُنا أَحَقُّ مِنْ شَهادَتِهِما وَ مَا اعْتَدَیْنا إِنَّا
إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِینَ ( 107 ) ذلِکَ أَدْنی أَنْ یَأْتُوا بِالشَّهادَةِ عَلی وَجْهِها أَوْ یَخافُوا أَنْ تُرَدَّ أَیْمانٌ بَعْدَ أَیْمانِهِمْ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اسْمَعُوا وَ اللَّهُ لا
یَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِینَ ( 108 ) سوره مائده آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 210 متعین بود آن که وارثان بدیل سوگند خورند
و برین تقدیر مراد از شهادت در آیت ثانیه یمین باشد به قرینه سبب نزول بنا بر آن که «1» بعدم علم و سوگند ایشان از این قبیل بود
یمین از مدعی علیه به منزله شاهد است از مدعی لیکن در آیت اول بمعنی خود است.
1) خلاصه تفسیر آیه شریفه اینست: __________________________________________________)
اگر از اطراف و اکناف معلوم شد که شهود مستحق گناه شده و شهادت دروغ دادهاند در آن صورت دو نفر شاهد دیگر در جاي
آنها ایستاده به دروغ بودن شهادت آنها شهادت میدهند (دروغ بودن شهادت شهود اولی بدون شهادت شاهدین قبول نمیشود)
شهود ثانوي براي شهادت دادن اگر از اقرباء باشند بهتر است زیرا ایشان اولی و مستحقترند یغنی شهود ثانوي دو نفر از وارث
خواهند بود که با ملاحظه خیانت شهود اولی به جاي آنها قیام میکنند و به خدا قسم میخورند که این شهود به دروغ قسم خوردند
(دو نفر شاهد از وارث به دروغ بودن قسم شهود اولی قسم خورده چنین میگویند) البته شهادت ما براي قبول شدن از شهادت
شهود اولی لا یقتر میباشد و ما در این شهادت خود از حد (حق) تجاوز نکرده دروغ شهادت نمیدهیم و گر نه از ظالمین خواهیم
بود. قسم خوردن این وارث براي خیانت شهود وصیت نزدیکتر است تا این که شهود متوفی به شهادت آنها راضی نشده و از
شهادت به خیانت آن نرسیده شهادت را بهمان قسم که واقع شده اداء کرده خیانت نکنند و با این که شهود بترسند از این که اگر
شهادت دروغ بدهند بعد از آنها شهود دیگر قسم خورده و به دروغ آنها شهادت بدهند آن وقت دروغ آنها آشکار شده رسوا
شوند. اي شهود از خداوند تعالی بترسید شهادت دروغ ندهید احکام الهی را شنیده اطاعت کنید کتمان شهادت و شهادت دروغ
دادن عمل فسق است در حقیقت خداوند تعالی اشخاص فاسق را بطرف حق هدایت نمیکند. اقول: قد قال جمع بنسخ ما یستفاد من
الآیۀ من قبول شهادة غیر المسلم من الکفار (الذمی) بآیۀ وَ أَشْهِدُوا ذَوَيْ عَدْلٍ مِنْکُمْ (الطلاق) و قد حققنا فی اثبات الایات ج 1 ص
148 محکمیۀ الآیۀ و ان اعتبار العدالۀ المستفادة من الآیۀ کانت فی الطلاق و الآیۀ الاولی کانت فی الوصیۀ. آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 211 و از ظاهر آیت و سبب نزول چنان معلوم میشود که تمیم و عدي وصی بودهاند در رسانیدن مال به
ورثه و گواه بودهاند در رسانیدن مال به ورثه و گواه بودهاند در وصایت مالیه بعض ورثه و تحلیف ایشان از جهت وصایت و خیانت
ایشان بوده نه از جهت گواهی ایشان پس احتیاج نیست به آن که تحلف ایشان را منسوخ دارند سبب اجماع بر آن که گواه را
سوگند ندهند چنانکه بعضی توهم کردهاند. لیکن این مقدار بحث میماند که وصایت ذمی صحیح نیست به اجماع پس لازم
میآید که وصایت تمیم و عدي فاسد بوده باشد اگر چه از التزام آن محذوري لازم نمیآید. و قول او (شَ هادَةُ بَیْنِکُمْ) مبتداست و
(اثْنانِ) خبر او بطریق مجاز عقلی یا بتقدیر مضاف یعنی شهادت اثنین و اضافه شهادت به بین بمعنی فی است یا بمعنی لام بطریق
تجوز در نسبت. و قول او (إِذا حَضَرَ) ظرف شهادتست و (حِینَ الْوَصِیَّۀِ) بدلست از او یا عطف بیان او. و قول او (مِنْکُمْ) صفت بعد از
صفت اثنانست یا صفت صفت او. و ظاهر آنست که مراد از (منکم) مسلمانانست. و مراد از (غَیْرِکُمْ) کافران. و قول او (أَنْتُمْ ضَرَبْتُمْ)
شرط (آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ) است و متعلق است به او. و قول او (فَأَصابَتْکُمْ) عطف است بر (ضربتم) یعنی گواهی دو کس غیر از شما
وقتی معتبر است که در سفر باشید و از شما دو گواه عدل پیدا نشود. و تقیید شهادة آخر آن به قید سفر بنا بر آنست که احتیاج به
گواهی آخر آن در سفر بیشتر است بحسب عادت نه از جهت تخصیص حکم بسفر. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 212 اگر
چه مراد از (آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ) گواهان ذمی است زیرا که گواهی ذمی در وصیت مسموع است نزد اصحاب ما خواه در سفر و خواه
در حضر بشرط آن که دو گواه مسلم عدل پیدا نشود و هر دو ذمی که گواهی میدهند امین باشند در دین خود. و گواهی ذمی در
صفحه 123 از 346
وصیت مستثنی است از قاعده اشتراط در شهادة. و بعضی از اصحاب سفر را شرط شهادت ذمی در وصیت داشتهاند بنا بر ظاهر آیت
مذکوره و دلالت روایت مطروحه. و قول او تَحْبِسُونَهُما مِنْ بَعْدِ الصَّلاةِ جمله مستأنفه است جواب از سؤال مقدر مثل (کیف نعمل
بهما). و مراد از صلاة نماز عصر است از جهت آن که عادت چنان بود که مردم را در این وقت سوگند میدادند و جمعیت مردم در
این واقع میشد با آن که وقت ملاقات فرشتگان روز و فرشتگان شب است. و از این جهت پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم در این
وقت سوگند داد چنانکه مذکور شد. و بعضی گفتهاند مراد نماز پیشین است. و بعضی گفتهاند مراد مطلق نماز است. و قول او (لا
نَشْتَرِي بِهِ ثَمَناً) متعلق است بقول او (یقسمان) بیان مقسم علیه است. و قول او (إِنِ ارْتَبْتُمْ) شرطیست که در میان اجزاي جزاء مذکور
شده بطریق جمله معترضه و ضمیر به راجع است باللَّه یا بقسم. و مراد از ثمن متاع دنیویست که بهاي داشته باشد و کلمه لو در (لو
کان) وصلی است و واو عاطفه است یا حالیه چنانکه در واو داخل بر لو وصلی و ان آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 213
وصلی مشهور است. و ضمیر (کان) راجع است به مقسم له که وارثان میتاند و قول او وَ لا نَکْتُمُ شَهادَةَ اللَّهِ عطف است بر (نَشْتَرِي
بِهِ ثَمَناً) و اضافی شهادة اللَّه از جهت ادنی ملابسه است یعنی گواهی که از جهت امتثال امر خداي تعالی و تحصیل رضاي او باشد و
دالست بر فضیلت وصیت کردن «1» تنوین اذا عوض است از مضاف الیه یعنی اذا کتمنا شهادة اللَّه. و مخفی نماند که آیت مذکوره
در آخر (__________________________________________________ 1) از آیه شریفه احکامی
چند استفاده میشود: (اول) جواز شهادت کافر و قبول آن از جهت قول خداي تعالی (أَوْ آخَرانِ مِنْ غَیْرِکُمْ) چنانچه از اخبار
مستفیضه از ائمه هدي علیهم السلام مستفاد است. و حمل آیت بر شهادت غیر از عشیره از مسلمانان بعید است. (دوم) لزوم شهادت
مطلقا خواه از مسلمانان و خواه از کافران در موضوع وصیت در سفر از جهت صراحت آیۀ إِنْ أَنْتُمْ ضَ رَبْتُمْ فِی الْأَرْضِ تا این که
حقوق کسی ضایع نشود و تعدیۀ بر غیر سفر در صورت احتیاج به اقامه شهود و براي اثبات حق خالی از وجه نیست (مع امکان ان
یقال ان التصریح بالسفر کان من باب شدة الاحتیاج فیه إلی الشهادة). (چهارم) حبس و قسم باید در موقع شک در صدق شهادت
باشد از جهت صراحت آیت (إِنِ ارْتَبْتُمْ) و در صورت عدم شک احتیاج به سوگند خوردن ندارد. (پنجم) بودن قسم طبق کیفیت
آن چه از آیت مستفاد میشود باین معنی که سوگند یاد کنند که شهادت موافق واقع و چیزي در تحریف شهادت نگرفتهایم هر چند
خویشاوند باشند. و این که شهادت را کتمان نکردهایم و گر نه از معصیتکاران هستیم. و بالجمله آیت شریفه دلالت دارد بر این
که شهادت غیر اهل الاسلام در وصیت در حال سفر با سوگند شاهدان با حبس پس از صلاة در صورت ریب و شک در اداي
شهادت با کیفیت مخصوصه که آیه تصریح مینماید مقبول است. (ششم) قسم خوردن اقرباي وراث براي خیانت شهود وصیت
متوفی را وادار میکند که شهادت را بهمان قسم که واقع شده اداء کنند. (هفتم) شهود متوفی از ترس رسوایی و روشن شدن دروغ
جرأت به شهادت دروغ آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 214 عمر در حضور دو گواه عدل از مسلمانان اگر میسر نشود و اگر
میسر نشود چنانکه در سفر میباشد در حضور دو گواه از کافران ذمی که امین باشند در دین خود و باقی احکام وصیت از روایات
اهل بیت علیه السّلام معلوم گردد چنانکه در کتب اصحاب مذکور است.
سورة النساء آیه 6
الایۀ الخامسۀ قوله تعالی فی سورة النساء وَ ابْتَلُوا الْیَتامی حَ تَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا
تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا وَ مَنْ کانَ غَنِیا فَلْیَسْتَعْفِفْ وَ مَنْ کانَ فَقِیراً فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ فَإِذا دَفَعْتُمْ إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ فَأَشْهِدُوا عَلَیْهِمْ
پس اگر دریابید ازیشان عقل معاش پس «1» وَ کَفی بِاللَّهِ حَسِیباً یعنی آزمایش کنید اي وصیان یتیمان را بر آن که هر گاه بالغ شوند
بر گردانید بسوي ایشان مالهاي ایشان را
__________________________________________________نمیکنند (هشتم) اصولا باید از
صفحه 124 از 346
خداوند تعالی ترسید شهادت دروغ نداد و کتمان شهادت ننموده زیرا هر دو عمل فسق است. [.....] ( 1) یعنی به حدي میرسند که
قدرت و توانائی به زناشویی داشته باشند نه مجرد بلوغ به سن ( 15 ) و نه بلوغ با احتلام از جهت این که ممکن است که پیش از
رسیدن به پانزده سالگی محتلم باشند پس در آن وقت یتم منقطع میشود و ممکن است که تا به هجده و بیست سالگی محتلم
نباشند با حصول بلوغ به نکاح پس در این صورت حجر از وي مرتفع میشود پس از بلوغ به نکاح قدرت و توانائی به ازدواج و
زناشویی خواه بالغ به سن باشند یا نه و خواه محتلم باشند یا نه. پس معنی آیه چنین میباشد: یتیمان را آزمایش کرده تشخیص دهید
که عقل آنها به حدي رسیده است که قدرت و توانائی به زناشویی و قدرت بر مواقعه و انزال منی باشند پس در این صورت عقل و
رشد مالی ایشان را هم ملاحظه کنید در صورت تحقق بلوغ نکاح و رشد، اموال ایشان را رد کنید و گر نه وصایت و ولایت منقطع
نمیشود. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 215 و مخورید مالهاي ایشان را بطریق اسراف و تعجیل از ترس آن که بزرگ شوند
و مالهاي خود را بگیرند و هر کس از شما که باشد توانگر باید که اجتناب کند از مال یتیمان و هر کس از شما که درویش باشد
پس باید که بخورد از مال ایشان بحساب اجرة محافظت آن بقدر حاجت پس هر گاه که باز گردانید بسوي یتیمان مالهاي ایشان را
پس گواه گیرید بر ایشان و بس است خداي تعالی از روي دانش و حساب آن چه میدهید به ایشان. بدان که ابتلاء در اصل لغت
بمعنی امتحان و آزمایش کردن است و مصیبت را از آن جهت بلیت گویند که متضمن آزمایش مصیبت زده است که صبر میکند
و به او در عرف کودکی را گویند که پدرش مرده باشد از یتم بمعنی تنهائی و از این «1» یا جزع مینماید. و یتامی جمع یتیم است
( جهت در یکتا را یتیم خوانند (__________________________________________________. 1
یتیم بی پدر است لطیم بی ابوین عجی مانند غنی بی مادر که از دیگران شیر میخورد چنانکه جوهري تنصیص کرده است. (بدان
که) نکتهاي که در آیات شریفه یتیم را وصف موضوع در عقد وضع قرار داده اینست که زنده بودن مادر و مرده شدن آن دخیل در
حکم نیست به جهت عدم ولایت مادر و اما پدر به سبب ولایت آن مادامی که زنده و داراي شرایط ولایت است حفظ حقوق وي
راجع به آن است مربوط به دیگري نیست: به سبب ولایت اصالتی آن در حفظ فرزند و اموال وي تا بحد بلوغ و رشد و انس و پس
از مردن پدر باید براي حفظ صغار و اموال ایشان اوصیاي پدر و یا کسانی که حاکم شرع تعیین میکند در حفظ صغار و اموال
ایشان مواظبت را مراعات داشته باشند تا به وقتی که رشد و کمال در ایشان تحقق یابد چنانکه از آیات استفاده میشود از اینست که
بعنوان و وصف یتیم صغار امور صوف و معنون گردانید نه بعنوان لطیم و نه بعنوان عجی. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص:
و وصی یتیمان باشند و ظاهر آنست که مراد از آزمایش در «1» 216 و ظاهر آنست که خطاب در این آیت به کسانی است که ولی
این آیت پیروي و ملاحظه رشد ایشانست پیش از بلوغ ایشان اگر رسیده باشند بعد از بلوغ فی الحال مال ایشان را به ایشان تسلیم
کنند و احتیاج نشود به امتحان رشد ایشان بعد از بلوغ و الا حجر بالغ رشید لازم آید و آن خلاف اجماع است. آري اگر امتحان
کنند پیش از بلوغ رشد ایشان ظاهر نشود احتیاج شود به امتحان رشد ایشان بعد از بلوغ نیز و حتی در قول او (حَتَّی إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ)
حرف ابتداست نه جاره ازین جهت بر جمله داخل شده و معنی سببیت و تفرع یعنی پس هر گاه که بالغ شوند و عقل معاش داشته
باشند بدهید به ایشان مالهاي ایشان را. و از اینجا معلوم شود که آزمایش ایشان تا زمان بلوغ و رشد ایشانست. و مراد از ایناس
دانستن و دریافتنست و از رشد عقل معاش برین وجه که بازي نخورند در معاملات و تصرفات که لایق باشد به ایشان. و مراد از
اسراف در گذشتن است از حد شرعی و از بدار تعجیل کردن و (أَنْ یَکْبَرُوا) بتقدیر (لان یکبروا) است یعنی از جهت ترس آن که
بزرگ شوند و بحد بلوغ رسند زیرا که کبر یکبر از باب علم یعلم از کبر است بمعنی پر شدن و کبر یکبر از باب شرف یشرف از
کبار است بمعنی بزرگ شدن بحسب__________________________________________________
1) مراد از ولی غیر از پدر است از اجداد زیرا که اگر خطاب آیه را تعمیم به ولی صغار بدهیم تا شامل به پدر باشد آن وقت )
توصیف موضوع قضیه بوصف یتیم لغو خواهد شد چون که یتیم آن را میگویند که پدرش در حال کودکی فوت شده باشد
صفحه 125 از 346
چنانچه گذشت و در صورت زنده بودن پدر موضوع تحقق نمییابد چون که وصف در موضوع بعنوان علیت اخذ شده است ولی
تعمیم بر اجداد عیب ندارد نه در لغت و نه در عرف چنانچه واضح است. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 217 جسامت یا قدر
و ظاهر آنست که إِسْرافاً وَ بِداراً مفعول مطلقند از (لا تَأْکُلُوها) بمعنی اکل اسراف و اکل بدار و احتمال دارد که حال .«1» و منزلت
باشند بمعنی مسرفین و مبادرین و دور نیست که مفعول له باشد یعنی از جهت قصد اسراف و تعجیل مثل ضربته تأدیبا. و استعفاف
در لغت بمعنی طلب عفت آمده و بمعنی عفت آمده یعنی اجتناب کردن از فسق و اینجا مراد معنی دوم است و حمل او بمعنی اول
مناسب مقام نیست و مراد از امر به اشهاد ندب است یا ارشاد زیرا که مصلحت دنیوي نیز در آنست که گواه گیرند از براي دفع
تهمت و رد انکار. و با در (کَفی بِاللَّهِ) زائد است و اللَّه فاعل کفی است برفع محل و حسیبا حالست یا تمیز از حسبان بمعنی تدبیر با
حساب یعنی کافیست خداي تعالی از روي تدبیر و دانش یا از روي حساب. و مخفی نیست که آیت مذکوره دلالت میکند بر آن
که واجبست بر ولی یتیم که محافظت مال یتیم کما ینبغی به جاي آورد تا زمان بلوغ و رشد او. و علامت بلوغ نزد اصحاب ما احتلام
یا «2» است یا رسیدن به پانزده سالگی
1) اصل اسراف تجاوز از حد است __________________________________________________)
یعنی تجاوز کردن از حد مباح که شرعا مباح نیست و این اسراف و تجاوز گاهی در طرف افراط باشد و گاهی در طرف تفریط
چنانچه و در صورت اراده افراط به صیغه مزید فیه اطلاق میکنند مانند (و سرف یسرف اسرافا) و در صورت اراده تفریط به صیغه
مجرد اطلاق مینماید مانند (سرف یسرف سرفا) قال فی المنجد مادة کبیر ص 709 (کبر) مع رمزه بضم الباء فی الماضی و المضارع
(کبرا) بکسر الکاف و فتح الباء (و کبرا) بضم الکاف و سکون الباء (و کبارة) بضم الکاف (فی القدر: نقیض صغر. عظم و جسم. کبر
(بضم الباء) علیه الامر: شق و اشتد. ( 2) چنانچه ظاهر اخبار صحاح وارده از حضرات معصومین علیهم السلام است و قول به اتمام
پانزده سالگی ناشی از بیتدبري در اخبار است زیرا که بمجرد رسیدن آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 218 روییدن موي زهار
بنا بر احادیث صحیحه. و بر آن که یتیم و صغیر محجور و ممنوعند از تصرف در مال خود تا زمان بلوغ و رشد. و چون وصیت بمال
میباشد و به ولایت میباشد و وصیت پدر و یا جد به محافظت یتیم و مال او از این قسم است لا جرم احکام یتیم از ملحقات وصیت
باشد ازین جهت در این کتاب آیات مشتمله بر آن مذکور میگردد با آن که حکم قسم ثانی وصیت نیز معلوم میشود در ضمن
احکام اولیاء یتیمان. و نیز آیت مذکوره دلالت میکند بر آن که ولی یتیم اگر توانگر باشد حرام باشد گرفتن او از مال یتیم مطلقا
«2» و اگر درویش باشد جایز باشد او را گرفتن از مال او بقدر کفایت یا بقدر عمل یا بقدر اقل الامرین بنا بر اختلاف اقوال .«1»
__________________________________________________به پانزده سالگی در پسر و به نه
سالگی در دختر صدق میکند که (بلغ خمس عشر سنۀ فی الغلام و بلغت تسعۀ سنۀ فی الجاریۀ) چنانچه متون اخبار صحاح است و
ما در شرح وصیت عروة الوثقی مفصلا بیان کردهایم. ( 1) آیه شریفه صریحست در منع از تصرفات مالکان در مال یتیم در صورت
متمول بودن اولیایی صغار و یتیمان به قرینه لام امر در قول حق تعالی (فَلْیَسْتَعْفِفْ) ( 2) جمعی از فقهاء امامیه قائلاند که خوردن ولی
صغیر با فقر و پریشانی از مال صغار بعنوان استقراض است که پس از توانائی اداء نماید نه مجانی چنانچه در مجمع البیان به حضرت
امام باقر علیه السلام نسبت داده است. و جمعی قائلند که مراد از خوردن ولی صغیر اخذ اجرت مثل است چنانچه از قول خداي
تعالی (فَلْیَأْکُلْ بِالْمَعْرُوفِ) ظاهر است چون که عمل مسلم محترم است و دلیل به اجبار شخصی به انجام دادن حوائج صغار بدون
اجرت قائم نشده است. و بنا بر این جمعی گفتهاند که قول خدا (وَ مَنْ کانَ غَنِیا فَلْیَسْتَعْفِفْ) محمول بر استحباب است آیات الأحکام
(الجرجانی)، ج 2، ص: 219 لیکن قول اخیر ظاهرتر است از جهت قول خداي تعالی وَ لا تَقْرَبُوا مالَ الْیَتِیمِ إِلَّا بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ یعنی
نزدیک مشوید بمال یتیم مگر به طریقه که آن بهتر است نسبت بحال یتیم و معلوم است که گرفتن اقل الامرین بهتر است یتیم را از
«1» جهت آن که اصل عدم تصرفست در مال غیر و بعض احادیث نیز مؤید این معنی است چنانکه گذشت
صفحه 126 از 346
(__________________________________________________ناگفته نماند) حمل امر به خود داري
از اکل مال صغار بر استحباب محتاج به دلیلی است و محترم بودن عمل مسلم هر چند مقتضی استحقاق اجرت مثل است ولی پس از
صراحت امر به استعفاف معلوم میشود که این قبیل عمل کردها از غنی و متمول باید بلا عوض باشد و علاوه اگر خطاب در آیه
شریفه راجع به ولی صغار بوده باشد نه به وصی و یا به کسی که از طرف حاکم منصوب به ولایت گردیده است آن وقت مسأله
روشن میشود زیرا که ولی اصلی صغار مانند جد در صورت غنی بودن نمیتواند اجرت مثل برداشت و در صورت درویشی بعنوان
اخذ نفقه از اقارب از مال صغیر (نواده) اخذ خواهد نمود. و اما وصی و یا منصوب از طرف حاکم پس میتوانند اجرت مثل یا بقدر
کفاف و یا اقل الامرین اخذ نمایند. و بنا بر این که خطاب راجع به اولیاي یتیمانست نه اوصیاء آن وقت مراد از اکل بمعروف ارتزاق
و اخذ نفقه است از مال صغار بطریق متعارف تا اجحاف لازم نیاید. و اما اوصیاء و یا منصوبین از طرف حکام شرع میتوانند اجرت
درخواست نمایند. ( 1) از آیه کریمه چند احکام مستفاد میگردد: (اول) این که اولیاء و اوصیاء پس از رسیدن یتیم بحد رشد و
کمال باید اموالش را با حضور شهود رد نمایند تا این که ماده تنازع قطع شود. (دوم) اولیاء و یا اوصیاء در صورت فقر و احتیاج حق
ارتزاق دارند بقدر متعارف (سوم) اولیاء در صورت غنی و ثروت باید استعفاف نمایند. (چهارم) در حفظ مال یتیمان طریق عدالت
را باید محفوظ داشت و از اسراف و بدار کناره جوئی کرد. (پنجم) این که یتیمان را باید اختبار نمود تا علم به بلوغ حاصل شود.
(ششم) این که در وجوب رفع اموال یتیمان مجرد بلوغ سن کافی نیست بلکه استیناس آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 220
سورة النساء آیه 2
الایۀ السادسۀ قوله تعالی فی سورة النساء ایضا وَ آتُوا الْیَتامی أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلی أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ
کانَ حُوباً کَبِیراً. یعنی بدهید اي اولیاء یتیمان به ایشان مالهاي ایشان را و بدل مکنید مال حرام را که مال یتیمانست بمال حلال خود
و مخورید مالهاي یتیمان را با مالهاي خود به درستی که خوردن مال یتیمان هست گناه به غایت بزرگ. سبب نزول این آیت آن
بود که مردي برادرزاده یتیم داشت و مال بسیار از آن برادرزاده نزد او بود چون یتیم بالغ شد مال خود را از عم خود طلب نمود به
او نداد و به مجلس شریف پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم رفتند پس این آیت نازل شد و چون عم مذکور آیت را شنید گفت
اطاعت میکنم خدا و رسول خدا را و پناه میگیرم به خداي تعالی از گناه بزرگ و مال برادرزاده خود را تسلیم او کرد. آن
حضرت فرمود که: (من یوق شح نفسه و یطع ربه هکذا فانه یحل داره)
__________________________________________________رشد و کمال عقل لازم است. (هفتم)
این که اولیاي اطفال مانند وصی و قیم قول ایشان تصدیق نمیشود در دعوي خود بلکه باید اقامه شهود نمایند. (فائدة) مخفی نماند
آیه کریمه در مقام بیان وظایف مطلق اولیاء است خواه ولی اصالتی باشد و خواه وصی منصوب از قبل حاکم و از اینست که خدا
خطاب را متوجه به عنوانی نکرده است بلکه مطلقا خطاب فرموده بقوله سبحانه وَ ابْتَلُوا الْیَتامی اه) و هم چنین در مقام بیان توصیه
صغار است خواه یتیم باشند و خواه لطیم و خواه عجی و خواه با پدر و مادر و توصیف آنها بر یتیم بعنوان غلبه افرادي است چون که
در غالب یتیمان داراي ثروت میباشند. و بنا بر این اشکال این که آیه شریفه شامل ببیان وظایف پدران نیست از جهت عدم صدق
یتیم در صورت وجود پدر. متوجه نمیشود زیرا که مراد از یتامی مطلق صغار است و توصیف بر یتیم من باب غلبه در مصداقست
در این آیت. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 221 یعنی هر که نگاه داشته شود از بخل نفس و اطاعت کند پروردگار خود را
این چنین که این مردم کرد پس به درستی که او نزول میکند در بهشت پروردگار خود و چون پسر مال را گرفت صرف کرد در
راه خداي تعالی پس گفت پیغمبر صلی اللَّه علیه و آله و سلّم که (ثبت الاجر و بقی الوزر) پرسیدند که چگونه یا رسول اللَّه فرمود
که حاصل شد پسر را ثواب و ماند پدر را گناه. و ظاهرا آنست که پدر گناهی چند کرده بود در تحصیل آن مال نه بر وجهی که
صفحه 127 از 346
حق کسی در آن مال باشد مثل ترك نماز و ایذاء و اهانت مردم و الا امر میفرمود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم به اداي آن حق
و رسانیدن آن به مستحق و مالک آن بهر وجه که ممکن بوده باشد. و دور نیست که مراد از وزر بار ندامت و پشیمانی باشد که
روح پدر را حاصل شده باشد به سبب آن که چرا صرف نکرد در راه خداي تعالی مثل پسر. و خطاب در این آیت نیز به اولیاء
بالغان «1» یتیمانست و مراد از دادن مال ایشان به ایشان تسلیم کردن مال ایشانست بعد از بلوغ رشد به ایشان. یا مراد از یتامی
ایشانست بر سبیل مجاز به اعتبار ما کان از
1) بدان که یتامی جمع یتیم و یتیمۀ __________________________________________________)
بمعنی کسی که پدرش بمیرد مأخوذ است از یتم بمعنی انفراد و از اینست که در را به یتیمۀ توصیف میکنند میگویند (الدّر
الیتیمۀ) و اما ایتام جمع یتیم چون شریف و اشراف و لفظ یتیم از جهت اجراي آن مجراي اسماء چون فارس و صاحب جمعش یتائیم
بوزن صواحب و فوارس آمده پس از قلب همزه او گفتهاند یتامی. و یا از جهت بودن یتیم از باب نقض و آفات جمعش بوزن یتمی
چون اسري پس از آن جمع شده یتمی بوزن یتامی مانند (اسري بفتح الهمزة جمع اسیر) و اساري (بفتح الهمزة) جمع اسري کسکري
و سکاري و ماده اشتقاق آن تقاضا میکند که یتامی صدق کند بر صغار و کبار و لیکن در عرف عام مخصوص شده به کسی که
بی پدر مانده آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 222 جهۀ تنبیه بر آن که جایز نیست تأخیر تسلیم مال ایشان به ایشان بعد از بلوغ
و رشد یا مراد از دادن مال ایشان به ایشان صرف مال ایشانست در ضروریات ایشان پیش از بلوغ و تبدل در لغت بمعنی استبدالست
یعنی بدل گرفتن. لیکن ظاهر آنست که مراد اینجا تبدیل و ابدالست یعنی بدل کردن از خبیث مال یتیمان که حرام است بر اولیاء و
از طیب مال حلال اولیاء. یعنی به جاي چیزهائی که خداي تعالی بر شما حلال گردانیده مخورید مال یتیمان را که خداي تعالی بر
شما حرام گردانیده. و کلمه إلی در (إِلی أَمْوالِکُمْ) بمعنی مع است یا متعلق است به انضمام مقدر یعنی مخورید یتیمان را با مالهاي
خود یا در حالتی که منضم باشد به مالهاي شما. و ازین کلام لازم نمیآید تخصیص نهی تصرف در مال یتیمان بتصرف در آن با
مال خود چنانکه بعضی توهم کردهاند زیرا که قول او (وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ) نهی است از تصرف در آن تنها بیمال حال
خود. پس احتیاج نشود به آن که در وجه تخصیص گویند که تصرف در مال یتیم با مال خود سختتر است زیرا که تصرف در مال
غیر با توانگري و بیاحتیاج به آن اقبح و اولی است به نهی ازین جهت تخصیص نموده نهی را به آن با آن که تصرف در مال یتیم
تنها لازم نیست که با درویشی و احتیاج باشد هم چنان که تصرف در مال یتیم با مال خود لازم نیست که با توانگري و عدم احتیاج
باشد به آن __________________________________________________. و هنوز بالغ نشده است
ولی در آیه شریفه استعمال شده در معنی اول یا به جهت مقتضاي ماده اشتقاق و یا به اتساع و مجاز به جهت قرب عهد ایشان به
صغر سن از جهت حث به دفع اموال ایشان به خودشان در اول بلوغ پیش از آن که اسم یتیم از ایشان بر طرف شود در صورتی که
وجود رشد و کمال عقل در آنان مشاهده شود. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 223 و بهتر آنست که در وجه تخصیص چنین
گویند که تصرف در مال غیر بیتصرف در مال خود قبیحتر است زیرا که تصرف در مال غیر بر تقدیر انضمام با مال خود کمتر
است پس تخصیص کرد نهی را بصورت انضمام تا نهی بصورت انفراد بطریق اولی لازم آید. و (حوب) در لغت گناه بزرگست پس
وصف او به کبیر مبالغه است در بزرگی از دو وجه زیرا که صیغه فعیل نیز از براي مبالغه است و اگر تنوینها از براي تعظیم باشد
دلالت میکند بر تحریم تصرف اولیاء در مال یتیمان (الا ما اخرجه الدلیل) و «1» مبالغه زیاده شود. و پوشیده نماند که آیت مذکوره
آن تصرف ایشانست در مال یتیمان بقدر معرفت بر تقدیر فقر ایشان چنانکه از آیت سابق معلوم شد.
سورة النساء آیه 9تا 10
الایۀ السابعۀ قوله تعالی فی سورة النساء ایضا وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّۀً ضِ عافاً خافُوا عَلَیْهِمْ فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ لْیَقُولُوا قَوْلًا
صفحه 128 از 346
سَدِیداً إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْ لَوْنَ سَ عِیراً. یعنی و باید که بترسند از خداي تعالی
آنان که اگر بگذارند از عقب خود فرزندان ناتوان را ترسند بر ایشان از آن که هلاك شوند پس باید که بپرهیزند از قهر خداي
تعالی و باید که بگویند سخن نیکو را به درستی که آنان که میخورند مالهاي یتیمان را از روي ظلم اینست و جز این نیست که
.«2» میخورند مقدار پري شکمهاي خود آتش دوزخ را زود باشد که درآیند در آتش دوزخ
1) آیه کریمه دلالت میکند __________________________________________________)
بوجوب رد مال یتیمان پس از رسیدن یتیم به درجه کمال و حد رشد و بلوغ و به حرمت خوردن مال یتیم بلکه به حرمت تصرف
اختلاطی و به این که تصرف خائنانه از گناهان کبیره است. [.....] ( 2) در تعیین مخاطب در آیه شریفه اقوالی ذکر کردند آیات
بمعنی ناتوان. و مراد از «1» الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 224 بدان که ذریت بمعنی فرزندانست و ضعاف جمع ضعیف است
فرزندان مشرف شدنست بر ترك ایشان نزدیک «2» ناتوان ناتوانی خورد سالیست یا ناتوانی افلاس و حاجتمندي. و مراد از ترك
مردن زیرا که ترك بالفعل به مردنست و خوف بعد از آن معقول نیست.
-1 این که آیه کریمه راجع است بر __________________________________________________
اوصیاء صغار و یتیمان. 2- این که راجع است بر حاضران در نزد مریض. 3- این که راجع است بر وصیت کنندگان. و خلاصه مفاد
آیه اینست قیمین و اوصیاء و یا حضار مجلس وصیت و یا وصیت کنندگان باید در حق یتیمان و یا در حق وارث و یا در حق اولاد و
یا در حق فقراء از خدا بترسند و به آنها ظلم نکرده اموال آنها را تلف نکنند و یا باعث محرومیت وارث نشوند و یا اولاد خودشان را
ضایع نکنند و همان طوري که میترسند اگر خودشان بمیرند و بعد از خود اولاد خودشان را ضایع نکنند و همان طوري که
میترسند اگر خودشان بمیرند و بعد از خود اولاد صغیر به جا میگذارند و کودکان ضعیف و ناتوان آنها زیر دست مردم شوند باید
همان قدر به فکر یتیمان باشند البته قیمین و اوصیاء باید از خداوند بترسند و با یتیمان سخن صواب گویند و بحق عدالت رفتار
نمایند همان طوري که با اولاد خود رفتار میکنند. آنهایی که اموال یتیمان را از طریق ظلم میخورند آنها آتش میخورند البته آنها
روز قیامت از آتش جهنم به آتش سوزان جهت عذاب و اصل خواهند شد. خلاصه آن چه مستفاد است از ظاهر آیه شریفه چند
چیز است: 1- باید با یتیمان بحق و عدالت رفتار کرد و به خوبی با آنها صحبت نمود هم چنان که شخص با اولاد خود رفتار و
صحبت میکند. 2- از مکافات عمل باید بترسید. 3- چیزي که به خود روا نمیداري به دیگري مپسند. 4- آن چه از مال یتیم
خورده شده در قیامت بدل به آتش خواهد شد. ( 1) ضعیف بمعنی ذو الضعف بضم ضاد ضد قوة جمعش ضعاف بکسر ضاد و
، ضعفاء بضم ضاد و فتح العین. ( 2) ترك یترك بضم الراء ترکا و ترکانا الاخلاء و الاهمال و الغفلۀ. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
ص: 225 و قول او (لَوْ تَرَکُوا مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّیَّۀً ضِ عافاً خافُوا عَلَیْهِمْ) جمله شرطیه است که صله الذین واقع شده و قول او (فَلْیَتَّقُوا اللَّهَ وَ
یعنی باید «2» مذکور اولیاء و اوصیاء یتیمانست «1» لْیَقُولُوا) عطفاند بر قول او (وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ) و ظاهر آنست که مراد از موصول
که در رعایت حال یتیمان مبالغه نمایند و چنان تصور کنند که اگر ایشان مشرف بر مردن باشند و فرزندان صغیر داشته باشند که بعد
از مردن ایشان یتیم بمانند چگونه غم ایشان میخورند نسبت به یتیمان مردم که ایشان ولی و وصی ایشانند آن چنان غم خواري
کنند و در محافظت ایشان تقصیر ننمایند و از خداي تعالی بترسند در رنجانیدن ایشان. و برین تقدیر مراد از قول سدید سخن ملایم
است که با یتیمان گویند چنانکه با فرزندان خود میگویند مثل اي فرزند و اي جان پدر و غیر آن.
1) یعنی کلمه (الذین) که فاعل (و __________________________________________________)
لیخش) میباشد. ( 2) در تعیین مصداق موصول (فاعل الذین) اختلافی است تحقیق مسأله اینست که مراد از موصول اولیاء و اوصیاء
یتیمانست به قرینه ما بعد آیه کریمه إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْ لَوْنَ سَ عِیراً به جهت این
که کلمه آن در مقام تعلیل امر به خشیت آمده است و معلومست که اگر مراد از موصول پدران یتیمان میبود هر آینه اجحاف در
صفحه 129 از 346
وصیت و یا صرف در برّ و احسان موجب دخول آتش نمیشود و علاوه تعلیل امر به خشیت به این که مانند اکل مال یتیمان است
بعنوان ظلم صحیح نخواهد شد زیرا که شخص مالک عاقل میتواند در مال خود به همه قسم تصرف نماید. و اقوالی که در موضوع
توجیه خطاب گفتهاند خروج از ظاهر آیه است و آیه إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً از تتمه آیه (وَ لْیَخْشَ الَّذِینَ) است و
اخباري که در شأن نزول نقل شده موجب تفرقه میان آیات نمیشود. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 226 و مؤید این معنی
است آیت لا حق و آن قول اوست إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامی ظُلْماً. و ظاهرا ازین جهت شیخ ابو علی طبرسی این معنی را اختیار
فرموده. و احتمال دارد که مراد از موصول مذکور وارثان میت باشد که در مجلس قسمتتر که با سایر خویشاوندان محتاج درشتی
میکنند و به ایشان حق النظري نمیدهند یعنی باید که چنین نکنند و خود را مثل آن میت که ازو خویشاوندان فقیر غیر وارث
میمانند فرض کنند. و برین تقدیر مراد از قول سدید سخنی است که دلالت کند بر حصول مقصود آن خویشاوندان. و مؤید این
معنی است آیت سابق و آن قول اوست وَ إِذا حَ َ ض رَ الْقِسْمَۀَ أُولُوا الْقُرْبی تا قول او قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً. لیکن اباء میکند ازین معنی
قول او (ذریۀ) زیرا که حمل او بر خویشاوندان غیر وارث بعید است. و احتمال دارد که مراد از موصول مذکور جمعی باشد که نزد
مریض مینشینند و با او میگویند که تمام مال خود را در راه خداي تعالی صرف کن تا ترا ثواب باشد و به وارثان خود چیزي
مگذار یعنی باید که این چنین نگویند و وارثان آن مریض را محروم نگردانند و خود را مثل آن مریض کنند و به بینند که در آخر
عمر خود چگونه غم وارثان خود میخورند. و برین تقدیر مراد از (قول سدید) آنست که بگویند آن مریض را که وارثان خود را
محروم مگردان و تمام مال خود را به دیگران وصیت مکن. و مراد از قول او (فِی بُطُونِهِمْ) قدر پري شکمهاي ایشانست یعنی
میخورند آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 227 آتش آن مقدار آتش که شکمهاي ایشان پر شود از آتش. و دور نیست که
مراد از اکل انداختن باشد که لازم خوردن است بطریق مجاز یعنی بیندازند در شکمهاي خود آتش را. و بر هر تقدیر مراد از نار
چیزیست که منجر شود به آتش از جهت آن که حرام است یعنی چیزي میخورند که گویا آتش است و تنوین نارا از براي تعظیم
است یعنی آتش بزرگ که آتش دوزخ است و مبنی معنی مذکور است و قول او وَ سَیَصْ لَوْنَ سَ عِیراً و برین قیاس است تنوین سعیرا.
و در قول او (سَیَصْ لَوْنَ) سه قرائتست فعل معلوم از صلی بمعنی در آمدن و سوخته شدن در آتش و فعل مجهول از اصلاء و از تصلیه
بمعنی در آوردن و انداختن در آتش و در ذکر ادات حصر که انما است. و در قول او (فِی بُطُونِهِمْ) و در قول او نارا و در تأکید
جمله اول به جمله ثانی مبالغههاست در تحریم تصرف در مال یتیمان بغیر حق خواه از اوصیاء ایشان واقع شود و خواه از دیگران مثل
حکام جور. و مخفی نماند که دلالت آیت ثانیه بر تحریم تصرف در مال یتیمان خواه از اوصیاء، و خواه از غیر ایشان ظاهر است و
آیت اول نیز دلالت میکند بر تحریم تصرف در مال یتیمان از اوصیاء بنا بر احتمال ظاهر چنانکه مذکور شد.
سورة النساء آیه 5
الایۀ الثامنۀ قوله تعالی فی سورة النساء ایضا وَ لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ
قَوْلًا مَعْرُوفاً. یعنی مدهید به کودکان که عقل ندارند مالهاي خود را آن چنان مالهایی که گردانیده است خداي تعالی آن مالها را
سبب معیشت و زندگانی شما و روزي دهید ایشان را از آن مالها و به پوشانید ایشان را از آن و بگوئید مر ایشان را سخن آیات
از سفه و او در «2» جمع سفیه است «1» الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 228 ملایم که مستحسن باشد بحسب شرع. بدان که سفهاء
لغت سبکی عقل و بی وقوفیست و در شرع بیوقوفیست در معاملات و تصرفات مالیه. و ظاهر آنست که مراد از سفهاء اینجا یتیمان
( و کودکانست و خطاب به اولیاء (__________________________________________________ 1
اقول قد اختلف القراءة فی التقاء الهمزتین من کلمتین سواء کانتا مختلفتین فی الحرکۀ او متفقتین فالمکسورتان نحو (عَلَی الْبِغاءِ إِنْ
أَرَدْنَ) و المضمومتان نحو (أَوْلِیاءُ أُولئِکَ) و المفتوحتان نحو جاءَ أَحَدَکُمُ و شاءَ أَنْشَرَهُ فابو جعفر و نافع بروایۀ ورش و ابن کثیر بروایۀ
صفحه 130 از 346
القواس و یعقوب یهمزون الاولی و یخففون الثانیۀ و یشیرون بالکسرة إلیها و کذلک یفعلون فی کل همزتین تلتقیان. و ابو عمرو
البزي بهمزة واحدة فیترکان إحداهما اصلا اذا کانتا متفقتین فی الحرکۀ. و نافع بروایۀ اسماعیل و ابن کثیر بروایۀ ابن فلیح بتلیین
الاولی و تحقیق الثانیۀ. و اذا اختلفتا فاتفقوا علی همز الاولی و تلیین الثانیۀ نحو (السفهاء الاء) بضم الاولی و فتح الثانیۀ و نحو وَ
الْبَغْضاءَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَۀِ بفتح الاولی و کسر الثانیۀ. فاما ابن عامر و عاصم و الکسائی فانهم یهمزون همزتین فی جمیع ذلک. متفقین
کانتا او مختلفتین اما الحذف و التلیین فلتخفیف و اما الهمزة فللحمل علی الاصل و مرادهم من التلیین قلب الهمزة ألفا فیمد آخر
السفهاء مدا زائدا من غیر همز. ( 2) (سفه) بکسر العین (یسفه) بفتح العین (سفها) کان عدیم الحلم او جاهلا او ردي الخلق (فهو سفیه)
الجمع (سفاه) و (سفهاء) المصدر (سفیهۀ) الجمع سفاه و سفه و سفایه و سفیهات سفهت الطعنۀ: اسرع منها الدم و خف. سفه الشراب:
اکثر منه. نصیبۀ: نسیه. (سفه) بضم العین (یسفه) بضم العین (سفاهۀ) و (سفاهۀ) جهل. کان سفیها. (سفه) بتضعیف العین (الرجل) اي
جعله سفیها او نسبه إلی السفه. یقال (سفه الجهل حلمه) اي اطاشه و اخفه (تسفه الرجل) اي تکلف السفه (تسفه الرجل فلانا عن ماله)
اي خدعه. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 229 و اوصیاء ایشانست تا موافق آیات سابقه و لاحقه باشد و مقصود نهی ایشانست
از آن که مالهاي کودکان را که در دست ایشانست به کودکان دهند تا ضایع کنند. و مؤید این معنی است قول او وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ
اکْسُوهُمْ یعنی از مال ایشان نفقه و کسوه ضروري ایشان را به ایشان دهید و زیاده مدهید. و وجه آن که (فیها) گفت و (منها) نگفت
اشارتست به آن که نفقه و کسوه ایشان را از اصل مال ایشان نمیباید داد بلکه از فایده آن باید داد یعنی مال را محل روزي ایشان و
کسوت ایشان گردانید برین وجه که تجارت کنید به آن و از فایده آن نفقه و کسوه ایشان بیرون کنید. و مراد از أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ
شبیه و مجانس مالهاي کودکانست که در تصرف اولیاست و شبیه است به مالهاي اولیایی که خداي تعالی آن را «1» اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً
ملک اولیاء و سبب معیشت ایشان گردانیده بر سبیل استعاره و میتواند بود که اضافه (أموالکم) از براي ادنی ملابسه باشد و لام لکم
بمعنی تعلیل باشد یعنی از جهت شما. و مراد از قیام معیشت کودکان باشد نه اولیاء زیرا که مال کودکان به واسطه اولیاء سبب
معیشت کودکان میگردد. و بعضی گفتهاند که مراد از سفهاء مطلق سفیهانست از کبار و صغار و خطاب بجمیع مالداران است به
آن که مال خود را به سفیهان مدهید تا ضایع نکنند. و مؤید این معنی است قول او أَمْوالَکُمُ الَّتِی جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ قِیاماً لیکن ابا
1) قرء نافع و ابن عامر قیام بغیر الف __________________________________________________)
و الباقون قیاما بالألف و نقل ان فیه ثلث لغات قیاما و قیما و قواما و المراد ما به قوام معاشکم و معادکم. آیات الأحکام (الجرجانی)،
ج 2، ص: 230 میکند از آن قول او (وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ) مگر آن که گویند که مراد آنست که اگر خواهید که چیزي به
.«1» ایشان دهید نفقه و کسوه ضروري ایشان به ایشان بدهید بطریق سنت و این معنی خلاف ظاهر است
1) در معنی آیه شریفه و توجیه آن __________________________________________________)
اقوالی است: 1- این که خطاب راجع به اولیاء یتیمانست که اموال ایشان را مانند اموال خودشان حفظ نموده و بقدر متعارف نفقه و
احتیاجات آنها تأمین و بحسن معاشرت با آنها رفتار نمایند و مراد از سفیهان یتیمانست و مراد از اموال آنهاست که در تصرف اولیاء
ایشانست که به جهت ولایت به ایشان داده شده است. 2- این که خطاب به مطلق اولیاء است و هم چنین مراد از سفیهان کسانیست
که محجورند از تصرف در اموال خودشان خواه به واسطه صغر سن و خواه به نقصان عقل و خواه از جهت اسراف در معاصی و
خواه به عناوین دیگر که طبق موازین شرعیه محکوم به سفه هستند. 3- این که خطاب راجع بعموم مکلفانست از مؤمنان که اموال
خودشان را به سفیهان واگذار نکنند و بنا بر این مراد از سفیهان عبارتست از کسانی که مبالات در دین ندارند بلکه متصف بعدم
وثوق در دین و حفظ اموال هستند. چنانچه اخبار وارده از حضرات ائمه معصومین علیهم السلام باین معنی اشارت میکند. و این
قول تضعیف میشود به این که قول او سبحانه وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها وَ اکْسُوهُمْ وَ قُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَعْرُوفاً دلیل است بر این که مراد از اموال
اموال سفیهانست نه اموال مخاطبین. مگر این که گفته شود که صدر آیه خطاب بعموم است به طوري که مراد از اموال که اضافه به
صفحه 131 از 346
مخاطبین است عبارت است از اموالی که در تصرف آنها است خواه مال خودشان باشد ملکا و خواه مال صغار و یتیمان و سفهاء
، بعنوان ولایت. و جمله (وَ ارْزُقُوهُمْ الخ) به منزله استثناء است از ندادن اموال که در تحت تصرف آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2
میکند بحسب ظاهر بر آن که «1» ص: 231 و پوشیده نیست که آیت مذکوره دلالت
__________________________________________________اولیاء است به سفیهان و مراد از قول
معروف وعدهایست بر صغار و سفیهان که اموال شما در تزاید است إن شاء اللَّه تعالی پس از کبر سن و رشد به شما داده خواهد
شد. 4- این که خطاب بر مردانست و مراد از سفهاء اولاد و زنانست. و بنا بر این مقصود از آیت کریمه اینست که اختیار اموال
خودتان را بر اولاد و زنان میدهید تا این که آنها به شما روزي و کسوره بدهند بلکه در دست و اختیار خودتان نگهدارید تا این
که شما به ایشان نفقه و کسوه بدهند در صورتی که نفقه آنها به شما واجب باشد. (تحقیق مسأله) اینست که آیه کریمه در مقام
اعطاء ضابط است بوجه عموم به طوري که دلالت میکند که نباید مال را بر سفیه که مال را فاسد و تلف میکند واگذار نمود و نه
بر یتیم که هنوز بالغ نشده است و نه بر بالغی که داراي رشد نیست و زنان و فرزندان هم داخل در سفیهان هستند از جهت
بیمبالاتی آنها در اموال پدران و شوهران و اقوالی که مذکور گردید از قبیل تعیین مصداق از میان مصادیق است چنانکه در فقه
مفصلا بیان گردیده است. ( 1) آیه کریمه به مطالبی ارشاد مینماید: 1- این که ذکر سفه در آیه اشعار میدارد که سفاهت به تنهائی
علت مجرد منع از تصرفست در اموال خواه اتصاف به خفت عقل و سفاهت با رسیدن به بلوغ باشد و یا این که سفاهت پس از بلوغ
عارض شود. 2- این که تعلیق حکم (منع از دادن اموال به تصرف سفیهان) بوصف سفاهت اشعار میدارد که بمجرد وجود این
صفت با علم به آن دلیل بر منع ثبوت حکم است بدون احتیاج بحکم حاکم. چنانکه مفهوم شرط آیه فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً مانند
آیه فَإِنْ کانَ الَّذِي عَلَیْهِ الْحَقُّ سَ فِیهاً أَوْ ضَ عِیفاً باین معنی دلالت میکند به جهت این که بمجرد ثبوت سفاهت و ضعف عقل ولایت
بر ایشان و اموال ایشان را تثبیت میکند پس حکم بر این که در این صورت محتاج بحکم حاکم شرع است محتاج بدلیل محکم
است آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 232 احرام است اولیاء را که از مال یتیمان و صغیران زیاده از نفقه و کسوه ضروري
ایشان چیزي به ایشان دهند از جهۀ سفه ایشان و بر آن که صغیران محجورند از تصرف در مال خود مطلقا از جهۀ سفه ایشان بلکه
مطلق سفیهان محجورند از تصرفات مالیه و حرام است دادن مال به ایشان زیاده از نفقه و کسوه ضروري ایشان.
سورة النحل آیه 75
الایۀ التاسعۀ قوله تعالی فی سورة النحل ضَ رَبَ اللَّهُ مَثَلًا عَبْداً مَمْلُوکاً لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ وَ مَنْ رَزَقْناهُ مِنَّا رِزْقاً حَسَناً فَهُوَ یُنْفِقُ مِنْهُ سِ  را وَ
جَهْراً هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ. یعنی زد خداي تعالی از براي ذات مقدس خود بتها که کافران شریک او
میگردانند در عبادت مثالی که آن بنده خدا هست که ملک شخصی باشد و
-3 این که زوال وصف سفاهت و __________________________________________________
ضعف موجب زوال ولایت است بدون این که محتاج باشد بحکم حاکم. 4- این که مستفاد از آیات شریفه محجوریت سفیه در
خصوص تصرف مالی است و اما مباشرت در طلاق و قصاص و امثال اینها ممنوع نیست مادامی که منجر بتصرف مالی نبوده است.
-5 این که قوله سبحانه (وَ ارْزُقُوهُمْ فِیها) چنانچه مصنف ره تحقیق فرمود دلالت دارد بر جواز تکسب با اموال سفیهان به نفع ایشان.
و ثبوت ضمان در بعض صورتها مانع از تجارت در مال سفیهان براي نفع ایشان نیست. (فائدة) در صورتی که اوصیاء از طرف
موصی مأذون در تجارت در مال یتیم و سفیه باشند آن وقت ضامن نیست در صورت تلف بدون افراط و تفریط چنانچه صریح
دلالت روایۀ محمد بن مسلم از حضرت صادق (ع) است چنانچه صدوق ره در فقیه ج 4 ص 537 باب 114 نقل فرموده است. (فائدة
اخري) مقتضاي جمع میان اخبار ثبوت تجارت در مال محجورین است در صورت مالدار بودن اولیاء با ثبوت ضمان و عدم جواز
صفحه 132 از 346
تجارت در صورت فقر مگر در صورتی که موصی در حال حیات اجازه کرده باشد چنانچه گذشت و تفصیل مطلب موکول به فقه
است آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 233 قادر نباشد بر هیچ چیز از تصرفات و کسی که روزي دادهایم ما او را از فضل خود
روزي نیکو پس آن کس نفقه میدهد از آن روزي پنهان و آشکار آیا برابرند این دو گروه که بندها عاجز و آزاد آن قادرند سپاس
و ستایش مر خداي راست که منعم علی الاطلاق است پس مستحق عبادت اوست نه غیر او از بتان لیکن ایشان این جواب حق را
«1» نمیگویند بلکه بیشتر ایشان نمیدانند
1) خداوند متعال در مقام رد ضرب __________________________________________________)
المثل بت پرستان که عبارت از شریک دادن در عبارت به خدا باشد چنین میفرماید که شما نمیتوانید براي خداوند تعالی مثل
بزنید به جهت این که شما جاهل هستید و خداوند عالم است و با جهل چگونه میشود بتها که مخلوق و عاجزند به خدا تشبیه نمود
بلکه ضمنا براي شما مثلها میزند، جهت شریک قرار دادن بتها به خدا در مقام عبادت و کرنش پس خداوند سبحانه به شما اي
مشرکان و بت پرستان مثل میزند به این که غلامی که مملوك خدا بوده به هیچ چیز قادر نیست برابر نیست با آن کسی که
خودمان روزیهاي خوب بوي داده و باختیارش واگذار نمودهایم در آن روزیها بهر قسم میتواند تصرف کند و همان شخص
متمکن از روزیهاي خدادادي در راه خدا در پنهان و آشکار احسان مینماید، شما بحکم عقل و وجدان حاکم هستید که شخص
ناتوان با شخص متمکن صاحب توانا منعم به نعمتهاي گوناگون خدائی برابر نیست پس چگونه چیزهاي جماد را به خدا شریک
قرار داده نام آنها را معبود گذاشته به آنها کرنش کنید آیا سزا است. (خلاصه) مقام کبریائی احدیت با هیچ چیز مماثل و برابر
نیست و با دقت نظر بمثل الهی نور قدرت حق سبحانه آشکار میشود و پس از آن که شخص خدا را شناخت سزا است که از
روزیهاي اعطائی خداي تعالی باید در پنهان و آشکار انفاق نمود. پس حمد و ثناء مر خداي راست که همه موجودات را از عدم
بوجود آورده و برابر حکمت و عدل خود وسایل ترقی و زندگانی را فراهم فرموده است و لذا مستحق حمد و ثناء است نه بتهاي
جمادي که شما (بت پرستان) عبادت به آنها میکنید [.....] آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 234 بدان که مراد از ضرب مثل
آوردن مثالیست از براي چیزي. و قول او (عبدا) عطف بیان مثلا است و مملوکا صفت عبد است از جهت احتراز از به نداي خداي
و قول او (وَ مَنْ .«1» تعالی که آزاد باشد. و قول او (لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ) صفت بعد از صفت است از جهت احتراز از مکاتب و مأذون
رَزَقْناهُ) عطف است بر (عَبْداً مَمْلُوکاً). و ظاهر آنست که من موصوفه است و ما بعد او صفت او تا بر وتیره معطوف علیه باشد. و قول
او (سِ  را وَ جَهْراً) مفعول مطلق ینفق است بتقدیر انفاق سر و انفاق جهر یا حال است از فاعل او یا مفعول بواسطه او بتقدیر سارا و
جاهرا یا مسرورا و مجهورا. و مثل مذکور از براي بتها و ذات مقدس خداي تعالی است و دلیل است
__________________________________________________پس لازمست تفکر و تدبر در اوضاع
عالم تا سنگ جهالت و نادانی را از دامن خود به کنار گذاشته معرفت بوجود خدا رسانیده شکر و ثناي خدا را به جا آوریم و با این
که راه حق و حقیقت به صاحبان فهم و شعور بتمام درجه روشن است اکثر مشرکان در جهالت اولی باقی مانده به سزاواري و
اختصاصی حمد و ثناء به خداوند عالم دانا نه بوده به خدا شریک قرار میدهند الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ ( 1) مراد از عبد در
آیه شریفه مقابل حر نیست تا این که صفت (لا یَقْدِرُ عَلی شَیْءٍ) قید احترازي از غلام مکاتب و مأذون از طرف مولی باشد بلکه مراد
ضرب مثل دو نفر شخص است که یکی ناتوان و عاجز و دیگر قادر و صاحب توانا به سبب مشمول بودن وي به روزي نیک از
طرف خدا و متمکن بودن از همان روزي به انفاق در راه خدا و اطلاق عبد از جهت ارشاد است که همه عبد خدا هستند باید
کرنش بذات پاك باري تعالی نمود چنانچه قول او (سبحانه وَ مَنْ رَزَقْناهُ الخ) اشاره است به این که کلیه روزیها از ناحیه حق تعالی
است. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 235 بر امتناع مساوات میان خداي تعالی و بتها در عبادت باین معنی که بنده عاجز و
آزاد قادر مساوي نیستند با وجود آن که از یک نوعند پس بت جماد و خداي تعالی حی توانا چون مساوي باشند. و ضمیر (یستون)
صفحه 133 از 346
راجع است به افراد معطوف و معطوف علیه. و قول او الحمد للّه به منزله جواب استفهام مذکور است ازین جهت معطوف نشد بر ما
قبل خود از جهت کمال انقطاع. یعنی برابر نیستند بلکه بنده آزاد قادر بر انفاق غالبست بر بنده مملوك عاجز پس خداي تعالی نیز
غالب باشد زیرا که او منعم علی الاطلاق است و مستحق حمد و ثناء نه بتها. و قول او بَلْ أَکْثَرُهُمْ لا یَعْلَمُونَ عطف است بر مقدري
یعنی (لکن الکفرة لا یقولون بهذا الجواب الحق بل اکثرهم لا یعلمون) یعنی لیکن کافران قایل نمیشوند باین جواب حق بلکه اکثر
ایشان نمیدانند این جواب را. و مخفی نماند که آیت مذکوره دالست بر آن که بنده مملوك محجور است از تصرف در مال مطلقا
زیرا که ظاهر آنست که مراد از «1» مگر باذن سیدش
1) آیه در مقام انشاء مثل است نه در __________________________________________________)
مقام انشاء حکم پس استدلال به محجوریت عبد با این آیه شریفه خالی از اشکال نیست بلکه به محجوریت غلام و کنیز از سنت
حضرت رسول (ص) با اخبار ائمه هدي علیهم السلام استدلال نمود. زیرا که آیه کریمه در مقام ابطال مذهب بت پرستان است با
مثل زدن تا این که به صراحت عقل بفهمند که قبح حکم به برابري در اجلال و تعظیم میان بتها و خدا مانند قبح حکم به تسویه میان
شخص ناتوان و با توانا است بلکه بحکم عقل ملتفت گشته از حکم به تسویه خود داري کرده تا این که عبادت به خدا کنند چون
که سزا نیست مر عاقلان را بتها را مانند خدا قرار داد به جهت قدرت خدا بخلق و رزق و عجز بتها هَلْ یَسْتَوُونَ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکْثَرُهُمْ
لا یَعْلَمُونَ آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 236 نفی قدرت او بر چیزي نفی قدرت اوست بر تصرفات مالیه شرعیه از جهت
مملوکیت الا ما اخرجه الدلیل. و اما آن که بعضی استدلال کردهاند باین آیت بر آن که بنده مملوك مالک هیچ چیز نمیشود
«1» چنانکه مختار محققان اصحاب ماست محتاج است بضم مقدمات خارجه
سورة المزمل آیه 20
الایۀ العاشرة قوله تعالی فی سورة المزمل وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ
غَفُورٌ رَحِیمٌ. یعنی و آن چه پیش فرستید از براي نفسهاي خود خیرات و تصدقات بیابید آن را نزد خداي تعالی بهتر و بزرگتر از
روي مزد و ثواب و طلب آمرزش کنید از خداي تعالی به درستی که خداي تعالی آمرزنده مهربانست. ظاهر آنست که (خیر) اول
دوم اسم تفضیل است به قرینه (هو) که ضمیر فصل «2» صفت مشبهه است نه اسم تفضیل. و مراد از و مطلق عطایا و تصدقات. و خیر
که به منزله معرف «3» است و مشروط است به آن که خیر معرف بلام باشد یا اسم تفضیل مستعمل بمن
1) مسأله این که بنده و کنیز زر __________________________________________________)
خرید مالک میباشند یا نه امري است خیلی مهم جمعی قائلند که مالک نمیباشند ولی در کتاب شرح وصیت عروة الوثقی مفصلا
بیان کردهایم که مالک میباشند ولی محجور از تصرفند بدون اذن مولی پس مر طالبان را سزاست مراجعه بر مظانش. ( 2) و کلمه
خیرا در آیه شریفه مفعول ثانی (تجدوه) است و ضمیر هو تأکید یا ضمیر فصل است. و بعضی از قراء (خیر) بالرفع خواندهاند بعنوان
خیریت از ضمیر (هو) ( 3) و بنا بر این مفضل علیه مقدر است گویا تقدیر آیت بدین قرار است (وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ
اعظم) ) «1» عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: 237 بلام است در عدم دخول حرف تعریف بر ایشان و به قرینه
که معطوف است برو و (اجرا) تمیز است از نسبت اعظم به فاعل او که ضمیریست مستتر در او و قول او (وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ) عطف است
مثل «3» و پوشیده نماند که آیت مذکوره دلالت میکند اجمالا بر فضیلت عطایاي منجزه مطلقا .«2» بر صیغهاي امر سابق برین آیت
وقف و صدقه و هبه و سکنی و غیر آن، خواه در حال صحت و خواه در حال مرض لیکن در مرض الموت نافذ است از ثلث مال
و آیات داله بر فضیلت عطایاء مذکوره بر سبیل اجمال بسیار است. «4» بقول مختار
__________________________________________________من الذي تؤخرونه إلی الوصیۀ عند
صفحه 134 از 346
الموت او من متاع الدنیا) و از اینست که معرف بلام تعریف نشده است. ( 1) کلمه و به قرینه عطف است بر کلمه به قرینه سابق و
مراد از بودن قول او اعظم قرینه بر اسم تفضیل بودن کلمه خیر اینست که اعظم اسم تفضیل است. و عطف اسم تفضیل به مکان
صفۀ مشبهه جایز نیست مگر با الغاي هیئت تفضیل از اطلاق و متفاهم خود و این خلاف اصل و ظاهر است. ( 2) مانند قوله تعالی
فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ و قوله فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ و قوله وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ و قوله وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَ ناً ( 3) به جهت
این که مراد از تقدیم خیر به نفع خود مطلق احسان و انفاق در راه خداست و وقف و صدقه و هبه بر ارحام و یا بر سایرین و سکنی
از وجوه برّ و خیرات محسوب است. ( 4) جمعی از فقهاء امامیه قائلند بر این که منجزات در حال مرض موت از ثلث است و زیاده از
آن محتاج به اجازه وراث است چنانچه مختار مصنف ره است ولی به مقتضاي ادله از اصل مال محسوبست مانند منجزات در حال
صحت چنانچه در شرح وصیت عروة الوثقی تفصیلا مرقوم داشتهایم. و آن چه استدلال کردهاند بر بودن منجزات مریض از ثلث همه
آنها راجع به وصیت است نه به منجزات، پس مر طالبان را سزاست مراجعه بر مظان. آیات الأحکام (الجرجانی)، ج 2، ص: